کــاش می مـــاندی و پاییز مرا می دیدی عــمر از فـــاجعه لــــبریز مـــرا می دیدی مــن خبر داشــــتم از رفتن بی برگـشتت پــشت در گـــریه ی یکریز مرا می دیدی شـــده آبادی مــــن بعد تو ویـرانه ی درد خــانه ، این مــلک بلا خیز مرا می دیدی چــون درختی که به جز ســـایه نداشت عـــشق این هدیه ی ناچیز مرا می دیدی بود از هــــرم وجـــودت بغلم چون اهواز بی "خود"ت کوچ به تبریز مرا می دیدی در میان همه ی خواب و خیالات خودت مــــن دلــــداده و شـــبدیز مرا می دیدی من به دیدی منبع
درباره این سایت