یا حسیــــــــــن(ع)

 

 

 

 

آوده ام به کـــوی تو یک جــان خـــســـته را
لطفـــــــــــا قبول کن من در خود شکسته را

از کــــوه و رود و دشت گذشتم به عشق تو
بگــــــــــشا به روی من همه درهای بسته را

در خود شکسته از همه خسته ولی تو باش
راه نجــــات، کشتی در گــــــــل نشــسته را

نـــــوری، تو نـــــــور، نور خداوند ذوالجلال
حـــــــــر می کنی تو عاشق از بند  رسته را

دریــــــــــای مهــــــــر ســـاحـــــل آرام آرزو
پــیوند کن به  خـــویـش زدنیـــا گسسته را
 

#محمدصدوقی


بــــی درد ها بغـــــض سفــــالی را نــــمی فهمند دیــــوانـــه ای در ایــــن حـــــوالی را نمی فهمند دایــــم پــر از مطلــــوب ها بوده است دنیاشان حـــــال دل گــــل های قــــالی را نـــمی فهـــمند صــــــحرا پر از رویـای آب اســـت و یقین دارم ســـاحل نـــشینان خشــــکسالی را نمــی فهمند هـر روز دریا شــان پر از آب است و بی تردیـد رگــــبار هــــای احـتــــمالی را نـــمی فـــهــــمند آن کـــودکانــــی که پــــر از امــــید و رویـــایند یـــک ســـینه درد
مـــوج مویــت مــی کند کـم روی اقیـانوس را مـــی خــرامی و به چالش می کشی طاوس را مـــی شـــود چشـــمان تــو پایان تاریـــکی شب مـــی بــرد تــا فــاجـعه تنـــــهایی فــانــــوس را تا کـــه لب وا می کــنی زنگ صـدایت می کُشد خــلوت و بهــــت وسکوت و صحبت ناقوس را مـی شـــوی مــرهم بــرای بــی کــسی های دلم مـــی کنـــی تخــته دکــان شـخص جالینوس را مـــهربانی مـــی کـــنی بــامن تــو ای بانوی مهر هــــر که مــی بــیند به لب می آورد افسوس را شـــهر دل بی عشق
می شود وقت های تنهایی چشم در راه یک نفر باشی کز کنی کنج دنج هر روزت توی رویاش دربدر باشی درشلوغی عصر تابستان بنشینی شبیه جن زده ها گم شوی توی آلبوم عکسش از خودت نیز بی خبر باشی زیر بار غمی که سنگین است خم شوی وتحملش بکنی روی دیوار مثل یک گنجشک یله اما شکسته پر باشی در زمستان، بهار در ذهنت بشوی یک درخت خشکیده حال بعد بهار و تابستان فکر همراهی تبر باشی مثل یک چلچله که خسته شده زیر یک شیروانی متروک دل ببندی به خانه گلی ات محو زیبایی سفر باشی #محمدصدوقی
کــاش می مـــاندی و پاییز مرا می دیدی عــمر از فـــاجعه لــــبریز مـــرا می دیدی مــن خبر داشــــتم از رفتن بی برگـشتت پــشت در گـــریه ی یکریز مرا می دیدی شـــده آبادی مــــن بعد تو ویـرانه ی درد خــانه ، این مــلک بلا خیز مرا می دیدی چــون درختی که به جز ســـایه نداشت عـــشق این هدیه ی ناچیز مرا می دیدی بود از هــــرم وجـــودت بغلم چون اهواز بی "خود"ت کوچ به تبریز مرا می دیدی در میان همه ی خواب و خیالات خودت مــــن دلــــداده و شـــبدیز مرا می دیدی من به

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Shop از گذشته تا آینده کسب درآمد از اینترنت ساحل آرامش استیکر های جدید تلگرام , استیکر تلگرام دانلود آهنگ جدید تبلیغات روستای پهرست سفلی شرکت فنی مهندسی الکترونیک آژند زاگرس